گشت و گذاري در نروژ – قسمت سوم

حدود ساعت 7 شب به “سوگندال” رسيديم. دهكده اي آروم، زيبا و كوهپايه اي. مطابق نقشه بايد چندين كيلومتر از دهكده خارج مي شديم تا بتونيم به جايي براي گذروندن شب برسيم. ساعت 8 بود كه بعد از 6 كيلومتر فاصله گرفتن از “سوگندال” به نزديك جوي آبي رسيديم و نزديكي هاش جايي كه البته توي شيب بود رو براي گذروندن شب انتخاب كرديم. چادر رو برپا كرديم و شام رو آماده كرديم و خوابيديم. جالبي ماجرا اين بود كه به خاطر روشنايي هوا به هيچ وجه حتي داخل چادر هم به چراغ روشنايي نيازي نبود!

17 خرداد – آغاز كوهپيمايي

صبح حدود ساعت 8 بيدار شديم، صبحونه رو خورديم و راه افتاديم. بايد به دهكده ي “لوستر” مي رسيديم تا بتونيم ازون جا كوهپيمايي رو شروع كنيم. يه راه حل اين بود كه تا “سوگندال” برگرديم و سوار اتوبوس هاي “لوستر” بشيم، راه حل ديگه هيچ هايكينگ (Hitchhiking) بود. قاعدتا راه حل دوم كه مقرون به صرفه بود رو انتخاب كرديم. اولين باري بود كه مي خواستم هيچ هاينكينگ رو تجربه كنم. اولش سه نفري وايساديم اما بعد از گذشتن 15 دقيقه تصميم گرفتيم ژنيا با فاصله نسبت به ما اول بايسته و بعد ما باشيم. به هر حال سرنشينان خودروهاي عبوري وقتي دختري تنها با كوله پشتي سنگين رو ببينند احتمال اين كه نگه دارند زياد هست. هنوز 5 دقيقه نگذشته بود كه ماشيني نگه داشت. ژنيا با دست به ما اشاره كرد و توضيح داد 3 نفر هستيم. ماشين كوچيك بود و براي دو نفرمون بيشتر جا نداشتند. ژنيا و من سوار ماشين شديم و قرار شد دنيس جداگونه ماشيني پيدا كنه. دنيس هم بلافاصله ماشيني پيدا كرده بود اما متاسفانه هر دو ماشين ها تا دهكده ي “گوپنه” كه مركز دهستان بود بيشتر نمي رفتند. توي “گوپنه” مجددا به سمت “لوستر” وايساديم. اما به سمت “لوستر” ماشين هاي بسيار كمي تردد مي كردند و تقريبا بعد از يك ساعت نا اميد شديم. دو راه حل داشتيم. يا تا عصر صبر كنيم و اتوبوس هاي “گوپنه” به “لوستر” رو سوار شيم يا اين كه مسير كوهپيمايي ديگه اي كه از “گوپنه” شروع مي شد رو انتخاب كنيم. ازون جا كه هدف امون كوهپيمايي در طبيعت نروژ بود، هر دو مسيرها برامون يكسان بودند، بنابراين راه حل دوم انتخاب شد و مسيري كه از روستا به سمت بالا مي رفت رو شروع كرديم:

كمي كه از “گوپنه” بالاتر رفتيم يواش يواش احساس كردم بچه ها سرعت اشون زياده. با اين كه سرعت ام با توجه به كوله ي سنگيني كه داشتم خوب بود اما دنيس و ژنيا با سرعت زيادي بالا مي رفتند و علت اش هم همون طور كه قبلا گفتم اين بود كه تا به حال كوهپيمايي نكرده بودند و سرعت مناسب براي يك كوهپيمايي طولاني با كوله ي سنگين رو نمي دونستند. توي استراحتي كه كنار يه آبشار داشتيم براشون توضيح دادم كه اگه بخواين با اين سرعت ادامه بدين خيلي زود خسته مي شيد! اما وقتي راه افتاديم باز سرعت اشون زياد بود. تقريبا به ارتفاع 500 متري از سطح دريا كه رسيديم ديگه جاده ي ماشين رو تموم مي شد. اين مورد رو در مابقي نقاط نروژ هم ديديم. با اين كه بالاتر از 500 متر كلبه هاي كوهستاني زيادي وجود داشت، اما فقط با راه پاكوب به كلبه ها مي شد رسيد. حتي سيم كشي برق هم براي كلبه ها در نظر گرفته نشده بود و از باطري هاي خورشيدي استفاده مي كردند. شايد دليلش اينه كه اين كلبه ها توي زمستون غير قابل استفاده هستند و صرفا تابستون براي موندن كساني كه گوسفنداشون رو به ارتفاعات مي برند ساخته شده. كمي كه بيشتر ارتفاع گرفتيم در ارتفاع حدود 700 متري جنگل هم تمام شد و چمن و بوته و درخت هاي كوچيك جايگزين شدند:

بعد از توقف براي ناهار و استراحت به سمت بالا راه افتاديم. از ارتفاع حدود 900 متر گله گله هاي برف باقي مونده از زمستون كه روي چمن قرار داشتند زيبايي خاصي رو به وجود آوردند. به گردنه مانندي در ارتفاع تقريبي 1000 متر رسيديم. روي گردنه كه قرار گرفتيم در پشت سر كوه‌هاي 1800 متري بودند كه در دوردست قرار داشتند و روبرومون دشت وسيع و پربرفي كه محل شكل‌گيري درياچه‌ي “هگدالسواتنت (Heggedalsvatnet)” است ظاهر شد. درياچه تازه در ابعاد كوچيك شكل گرفته بود و منتظر گرم‌تر شدن هوا و آب شدن همه‌ي برف‌ها بود تا بتونه با اندازه‌ي واقعي‌اش خودنمايي كنه.

ساعت حدود 4 بود و مطابق برنامه‌ي قبلي بايستي كل دشت رو طي مي‌كرديم و از طرف مقابل از دشت خارج مي‌‌شديم و ارتفاع كم مي‌كرديم تا بتونيم به جاي مناسب براي شب‌ماني برسيم. اما كمي كه برف‌كوبي كرديم متوجه فاصله‌ي زياد بچه‌ها مخصوصا دنيس شدم. سرعت زياد ابتداي مسير كار دست‌اشون داده بود. دنيس گفت نمي‌تونه ادامه بده. ازون‌جا كه چراغ گاز نداشتيم و براي آتش به چوب نياز داشتيم، تنها راه برگشتن به محل كلبه‌ها بود. همين كار رو كرديم و شب رو كنار كلبه‌ها گذرونديم. شب كه البته چه عرض كنم! عكس ساعت 1 نصف شب رو ببينيد:


18 خرداد

صبح كه پا شديم بارون مي‌باريد. تا قطع شدن بارش صبر كرديم و حدود ساعت 10 راه افتاديم. به دشت و درياچه رسيديم. حدود 2 ساعت طول كشيد تا از دشت عبور كرديم و به سمت پايين سرازير شديم. نسبت به اون دشت وسيع و پر برف حس خيلي خوبي داشتم. انگار اون دشت و تمام عناصرش با وجود اين كه جزيي از كشور نروژ بود اما به من هم تعلق داشت! حسي كه مخصوص طبيعته! براي همين دوست نداشتم پيمايش اون دشت تموم بشه. اما به هر حال زمان محدود بود و مجبور بوديم دشت رو ترك كنيم.

ادامه دارد…

Leave a comment